درد و دل های یه دختر تنها....

آنقدر با تنهایی انس گرفتم که دیگر زبانش را می فهمم ! و فهمیدم… تنهایی هم می تواند عشق خوبی باشد به شرط اینکه درکش کنم!

 دیگه تموم شد! نمی ذارم خوردم کنی! زیر پاهات لهم کنی! قلبمو هزار تیکه کنی... بعد من بدو بدو پاشم تیکه های قلبمو جمع کنم و انقدر کنار هم نگهشون دارم تا دوباره بچسبن به همدیگه اما بعدش باز با هر تپشش بیشتر دلم برات تنگ بشه! بعد تو  مثل یه عروسک باهام بازی کنی و خوش باشی اما بعد از یه مدت بازم این دل کوچیکمو بشکنی.... 

من فقط 15 سالمه. به تو اعتماد کرده بودم. فکر کردم موندنی هستی! فکر کردم پشت و پناهم میشی تو این دنیا ی پر از گرگ... اما رفتی و منو از قبل تنها تر کردی....

حالا اگه برگردی بازم میشم مثل قبل... به همون ابلهی... به همون سادگی و زود باوری... باورت میکنم... 

خودمم نمی دونم چمه... اون سوگل قبلی نیستم! اون دختربچه ی شاد و امیدوار نیستم....

 

نوشته شده در جمعه 9 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:48 توسط SoGoLi| |

این همه پست گذاشتم و درد و دل کردم.... الان واقعا حالم بده.... از همیشه بدتر.... شعری پیدا نشد که حالمو نشون بده... چرا خدا داره منو یتیم میکنه؟ چرا تنها خونوادمو داره ازم میگیره؟ نمی دونم..... فقط میخوام خوشحال باشه... اگر بدون من خوشحال منم راضیم... خوبه که خاطراتش هست و نمی ذاره یه لحظه هم بودنشو فراموش کنم...


نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:48 توسط SoGoLi| |

 هر عشقی میمیرد

           خاموشی میگیرد

                عشق تو نمی میرد.....

...:::دانلود آهنگ بگذر زمن:::...

نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:52 توسط SoGoLi| |

 دختر است دیگر...

گاهی دلش میخواهد

بهانه های الکی بگیرد

به هوای آغوش تو...

شانه های تو...

که بعد تو 

آرام،

خیلی آرام،

در گوش هایش زمزمه کنی

ببین من عاشقتم!

نوشته شده در دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:,ساعت 19:39 توسط SoGoLi| |

 خیره در نگاهش ایستاده بودم

لبخندی زد و آرام رفت

من ماندم و یک عمر تنهایی و سینه ای پر از احساس....

 

نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:53 توسط SoGoLi| |

 حواست هست خدا!؟! 

صدای هق هق گریه ام از همون گلویی میاد که میگفتی از رگش بهم نزدیک تری....

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:16 توسط SoGoLi| |

 خوابم نمى برد...

 

به همه چیز فکر کرده ام...

 

 

بیشتر به تو...

 

 

مى دانم که خوابى و قبل از بسته شدن چشم هایت به

 

 

 همه چیز فکر کرده اى...

 

 

جز من...


نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:22 توسط SoGoLi| |


 

میخواهم تنهایی را برایت معنی کنم

 در ساحل کنار دریا ایستاده ای

  . . .هوای سرد

         . . .صدای موج    

    . . .انتظار انتظار انتظار

 به خودت می آیی

 یادت می اید دیگر نه کسی است

که از پشت بغلت کند

 نه دستی که شانه هایت را بگیرد

نه صدایی که قشنگ تر از صدای دریا باشد

 . . .اسم این تنهایی است

 

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:51 توسط SoGoLi| |

 

میـگـم خداحــافـظ

که تــو چــشم تــر کنـی و بــگـی 

کجا ؟مگـه دست خــودتـه ایـن اومـدن و رفتــن؟ 

که سفت بغلم کنـی و بگـی

هیــچ رفتنـی در کار نیست

هـمینـجـا{بـه دلت اشاره کنـی}جـاتـه تـا هــمیشـه

اخــر ســرش مـحکم بـگـی شیــر فــهـم شدی؟؟

و مـن دل ضــعـفـه بـگـیـرم از ایــن هـمـه عـــاشـــقـانــه های مـحـکمـت!


نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:1 توسط SoGoLi| |

 مثل کبریت کشیدن در باد،

زندگی دشوار است....

من خلاف جهت آب شنا کردن را، مثل یک معجزه باور دارم....

آخرین دانه ی کبریتم را میکشم در این باد...

هرچه باداباد....

سهراب سپهری...

نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:2 توسط SoGoLi| |

کاش در دنیای بچگی میماندیم!جایی که تنها تلخی که میچشیدیم شربت تبمان بود...

 

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:4 توسط | |

در انتظار خوابم و صد افسوس

خوابم به چشم باز نمي آيد

اندوهگين و غمزده مي گويم

شايد ز روي ناز نمي آيد

 

چون سايه گشته خواب و نمي افتد

در دام هاي روشن چشمانم

مي خواند آن نهفته نامعلوم

در ضربه هاي نبض پريشانم

 

مغروق اين جواني معصومم

مغروق لحظه هاي فراموشي

مغروق اين سلام نوازشبار

در بوسه و نگاه و هم آغوشي

 

مي خواهمش در اين شب تنهائي

با ديدگان گمشده در ديدار

با درد، درد ساكت زيبائي

سرشار از تمامي خود سرشار

 

مي خواهمش كه بفشردم بر خويش

بر خويش بفشرد من شيدا را

بر هستيم بپيچد پيچد سخت

آن بازوان گرم و توانا را

 

در لابلاي گردن و موهايم

گردش كند نسيم نفس هايش

نوشد بنوشدم كه بپيوندم

با رود تلخ خويش به دريايش

 

وحشي و داغ و پر عطش و لرزان

چون شعله هاي سركش بازيگر

درگيردم به همهمه درگيرد

خاكسترم بماند در بستر

 

در آسمان روشن چشمانش

بينم ستاره هاي تمنا را

در بوسه هاي پر شررش جويم

لذات آتشين هوس ها را

 

مي خواهمش دريغا، مي خواهم

مي خواهمش به تيره، به تنهائي

مي خوانمش به گريه، به بي تابي

مي خوانمش به صبر، شكيبائي

 

لب تشنه مي دود نگهم هر دم

در حفره هاي شب،شبي بي پايان

او، آن پرنده، شايد مي گريد

بر بام يك ستاره سرگردان

فروغ فرخزاد

نوشته شده در جمعه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:13 توسط SoGoLi| |

چه زیبا گفت مترسک....

      وقتی به سمتت نمی شود آمد همین یک پا هم اضافیست.....

 

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:3 توسط SoGoLi| |

 از حقایق تلخ خسته ام... یک دروغ شیرین

بگو....بگو....بگو دوستت دارم...

 

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:41 توسط SoGoLi| |

 قلبم را عصب کشی کرده ام، دیگر نه به سرمای نگاهی میلرزد و نه به گرمای آغوشی!....

 

سرت را که روی سینه ام بگذاری هیچچ نخواهی شنید،... قلب من طاقت این همه خوشبختی را ندارد....

 

زیر آوار آخرین حرفت جا مانده ام! لعنتی چند ریشتر بود خداحافظیت؟!

 

ساده نیست گذشتن از کسی که گذشته هایت را ساخته....

 

تلخ ترین حرف: دوستت دارم اما... شیرین ترین حرف:... اما دوستت دارم! به همین راحتی جابجایی کلمات زندگی هارا دگرگون میکنه...

 

چه قدر دورتر از احساسم ایستاده ای! آنجا که تو ایستاده ای صدای مرا هم نمی شنوی چه برسد به دلتنگی ام...

 

میلیون ها و میلیاردها آدم روی این کره ی خاکی بدون تو زندگی میکنند، آخر من بدبخت چرا نمی توانم؟!

نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:16 توسط SoGoLi| |

وقتی با تو آشنا شدم با تمام غم هایم

خداحافظی کردم اگر می دانستم این

گونه تنها میمانم هیچ وقت با غم هایم

خداحافظی نمیکردم...

نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:52 توسط SoGoLi| |

باید فراموشت کنم ، چندیست تمرین می کنم

من می توانم می شود ، آرام تلقین می کنم

با عکس های دیگری تا صبح ، صحبت می کنم

با آن اتاق خویش را ، بیهوده تزئین می کنم

سخت است اما می شود ، در نقش یک عاقل روَم

نه شب دعایت می کنم ، نه صبح نفرین می کنم

حالم نه اصلا خوب نیست ، تا بعد بهتر می شوم

فکری برای این دل ِ تنهای غمگین می کنم

من می پذیرم رفته ای و برنمی گردی همین

خود را برای درک این ، صدبار تحسین می کنم

از جنب و جوش افتاده ام ، دیگر نمی گویم به خود

وقتی عروسی می کند ، آن می کنم ، این می کنم!

هرچه دعا کردم نشد ، شاید کسی آمین نگفت

حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم....

نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1386برچسب:,ساعت 16:11 توسط SoGoLi| |


Power By: LoxBlog.Com